مانند هیزم های مصنوعی شومینه میسوزم
و
پایانی ندارم...
درد یعنی:این...
.
.
.
.
گاهی بایدنباشی
تابفهمی نبودنت واسه کی مهمه!
اونوقته که میفهمی همیشه بایدباکی باشی...
.
.
.
.
پنجره ها کلافه اند ...
از سنگینیه نگاه منتظرم
اگرنمیاییپنجره هارا دیگرزجرندهم!
چشمهایم به جهنم...
.
.
.
.
درد من این است که:
هر روز از خودم می پرسم مگرخودش مرا انتخاب نکرد؟
رفت بی آنکه مرا به خدا بسپارد
نمیدانم خدارافراموش کرد یامرا؟؟؟!
.
.
.
.
به پشت سر نگاه می کنم...
شایدهنوز کسی مرادوست داشته باشد
اما
افسوس همه کاسه آب به دست
منتظر رفتن من هستند...
.
.
.
.
خودمان را باکلمه:تاقسمت چه باشد.
گول میزنیم
قسمت...
اراده من و توست.........
.
نظرات شما عزیزان: